انتخاباتچی ها نویسنده: مهدی نعلبندی به نقل از مهدی نعلبندی
ثبتنام
که کردم دیگر حضورم در انتخابات قطعی بود. حضوری که برخی آن را
امیدوارکننده خواندند ، برخی از شنیدن خبرش مأیوس شدند و شاید افاضه
فرمودند ؛ بو نمنیه گلیب ؟! برخی هم با بیتفاوتی از کنارش گذشتند.
اولین کارم این بود که به فکر دو چیز باشم؛ ستاد و پول. هیچکدام را
نداشتم. بعدها شنیدم که کاندیداها را برای وام معرفی کردهاند. من نه خبری
شنیدم و نه سراغش رفتم. رفتم دنبال این که وام قرضالحسنهای جور کنم و
بزنم به زخم تبلیغاتی که لاجرم باید میکردم. بعد هم بروم سراغ ستاد. هم
مکانش و هم سازمانش . من دیر جنبیده بودم. بعضی از آقایان از چند سال پیش
در تدارک بودند.
قرار شد تا تشکیل ستاد برویم سراغ دیدارهای رو در رو. دیدار با کاربلدهای عرصه انتخابات.
رفتم. برخی را با دوستان و برخی را تنها. رفتم و درسها آموختم از این
دیدارها. این که انتخابات آدابی دارد ورای آن چیزی که به ظاهرمیبینیم. و
آدمهایی دارد برای خودش که همه جا هستند و هیچجا نیستند. و انتخابات،
حرفهای است موسمی و پردرآمد و فنّی است شریف در بین فنون موجود. با
آدمهایی حرفهای و فنّانینی چیرهدست. این که برد با کسی است که آدمهایش
را درست دستچین کرده باشد و برای هر جایی آدم مناسبش را داشته باشد. این
که فلان جلسه را باید خودم بروم و بهمان جلسه را فلانی برود کافی است. این
که در فلان جا چهار بیت شعر ترکی بخوانم و در بهمان جا روضه حضرت رقیه. این
که شناسنامه دانهای فلان قیمت است و فلّهای بهمان قدر سرریز دارد. این
که باید بدانی کجاها خرج کنی و آن جاهایی که احتمال هدر رفتن هزینهات هست
نیز ناگزیری از خرج کردن. این که نباید به بازنده قهرمان بودن افتخار کنی و
دنبال رأی پاک باشی و این آموزه را در گوش مبارک فرو کنی که رأیِ مُردار
هم رأی است و شمرده میشود. این که علیکم بالچهل و دو متری. این که باید
دستت به جیبت برود. این که اگر نداری برای چه آمدهای؟! این که سابقهات را
بگذار درِ کوزه و آبش را بخور. این که هرمی کار کن و فلانقدر پول را کنار
بگذار برای شبکه هرمیات. این که رأی گرفتنی است و دادنی نیست. این که اگر
بنشینی به امید خرد جمعی؛ باید بروی بنشینی مسجد محلّهات و نمازهای نافله
و قضایت را بخوانی. این که باید آن قدر آدم دستچین کردهباشی که برای همه
جای انتخابات آدم داشتهباشی و الیآخر.
همه این آموزههای شریف را در دیدارهای سرپایی و در همان هفته اول آموختم.
آموختم و نیاموختم. شنیدم و به کار نبستم بسیاری را. چون برای بازی در چنین
میدانی نیامده بودم. من آمده بودم این فضا را بشکنم؛ حتی اگر شده با
شکستنم. آمده بودم ارزش نام آدمی را یادآوری کنم و بگویم که سجلّ آدمی هویت
اوست و قیمتش دههزار تومان نیست. آمده بودم برای این مردم فعلهگی کنم در
عرصه فرهنگ. آمده بودم به جای آنان که کار نکردهبودند و باید کار
میکردند ؛ کار کنم. تصمیم گرفتم نروم سراغ انتخاباتچیها. و نرفتم.
میدانستم لگد به بخت خودم میزنم، اما وسیله در قاموس من بخشی از هدف بود.
نمیتوانستم بعد از این همه سال که توجیهگر دیگران نبودم و در کنج قناعتم
آبروداری کرده بودم ، بیایم و برای توجیه خودم آستین بالا بزنم.
در برزخ نتیجه و وظیفه در محاکات خود بودم و میخندیدم به کار دنیا. دنیا
هم به من میخندید. خندهای تلخ. نتیجه این محاکات شد قدقامت بورژوازی.
مطلبی که نوشتم و دادم به اهرابنیوز.
قدقامت را اهراب روز شنبه گذاشت روی سایت. شنبه هفتم اردیبهشت 92. و
فردایش راهی اردبیل شدم به همراه محسن محمدزاده و رفیقش که از لرهای
خوزستان بود. برای سخنرانی در برنامهای که بچههای بسیج دانشجویی دانشگاه
محقق چیده بودندبا عنوان « از آذربایجان رسولزاده تا آذربایجان
علیافها». رفتم و سخن راندم در تالار دانشگاه. بعد هم نماز را رفتیم به
مسجدی که آقای عاملی نماز میخواند. نماز ظهر و عصر. نرسیدیم به نماز و
خوردیم به سیل جمعیت که کم از نماز جمعه نداشت. دوست داشتم ببینیم آقای
عاملی را و نشد. رفته بودند. بعد هم ناهار و حرکت به مشگین شهر و دانشگاه
آزاد این شهر برای همایشی دیگر. به محض راه افتادن یاد آن بیت معروف عمان
سامانی افتادم در گنجینهالاسرار. هر چه باشد اردبیل چشمه جوشان شعر رثایی
است وشهر سلیم مؤذنزاده. کاش سلیم می خواند گنجینه را. بگذرم. بیت این
بود:
دید مشگینمویی از جنس زنان / بر فلک دستی و دستی بر عنان
و حالا راهی مشگینیم. مشگینشهر. جلسه مشگین صمیمیتر از اردبیل بود. شهری
که نام از نافه آهوان ختن گرفته است. تقدیر هم کردند با لوح سپاسی که در آن
دکتر خطابم کرده بودند. و گفتم که دکتر نیستم. لااقل هنوز نیستم.
تبریز تا اردبیل و اردبیل تا مشگین و مشگین تا تبریز را از انتخابات حرف زدیم . از متن تا حواشی.
حواشی دو انتخابات ریاست جمهوری و شورا با هم متفاوتند. آن کلان است و این
خرد. آن قویمتر و این عقیمتر. حواشی و متن انتخابات ریاست جمهوری
گفتمانیتر است تا حاشیه و متن شوراها. آن ملّی است و این منطقهای و محلی.
شهری و روستایی.
حالم را کسی جز خودم نمیداند در این روزها.
کشتی هرروزه دارم با خودم. ته دلم روشن است و خالی.
یکی دو شب پیش خواب زلزله دیدم. چند شب پشت سر هم. تعبیرش را پرسیدم و دانستم. گفت نگو.
آرامش دارم. دستانم نمیلرزد. چند روز پیش یکی از رقبا را دیدم. ویبره
لبخندش لرزش دستانش را لو میداد. نباید بلرزم. اگر بلرزم میلغزم.